کلام شد گلوله بارانبه خون کشیده شد خیابانولی کلام آخر این شدکه جان من فدای ایران
ایران…فدای اشک و خنده تودل پر و تپنده توفدای حسرت و امیدترهایی رمنده تو
بـــخــوانـیــم ایــن جـــمـلـه در گــوش بــــادچـــو ایــــــران مـــبــــاشــد تــن مـــن مــبــاد
به کوروش به آرش به جمشید قسمبه نـقـش و نـگار تخت جمشید قسـم
ایــــران همی قلب و خون مـن اســــتگـــرفــتـــه زجــان در وجـــود مــن اســت
دریغ است ایران که ویران شودکنام پلنگان و شیران شود
ندانی که ایران نشست منستجهان سر به سر زیر دست ِ منست
هنر نزد ایرانیان است و بسندادند شیر ژیان را بکس
بزرگی و عظمت یک مملکت
منوط به وسعت خاک آن نیست
بلکه مربوط به اخلاق و روحیات اهالی آن است.
جان من فدای وطن و مام میهن که
تمام روح و قلبم در ریشه و خاک آن،
جای گرفته است.
وطن، تو را دوست دارم
و برای ذره ذره خاکت،
وجود خویش را وقف خواهم کرد.
زندگی انسان های فعال،
خاک وطن را بارور می سازد.
خانه ات را حاضری از دست بدهی،
ولی وطن را هرگز